ومن لحظه های خوشیـــــــم را،یکی یکی به شماره می دانم
هـِـــــــــی...با تو بودم زمستان پاییزی!!!
نوید بهار را هنوز هم بهانه می دانم
زمستان دروغ بزرگی بود...
بلورهای برف را یکی یکی کنایه می دانم!
سکوتِ واژه های پریشان در این شب تاریک
مـــن انتهای تلاطم شب را ستاره می دانم
و مخمل ارزو های من دوباره برفی بود
نه!!! ابر را برای بارش باران بهانه می دانم!
دوباره سکوت کن،برو و دور شو از این بن بست
من این همه را از تو کاری عاشقانه می دانم...
تاریخ : پنج شنبه 92/10/26 | 4:4 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()