سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

خیالت را راحت کنم دیگر نه به گل

 

نه به باد

 

نه حتی به نیلوفران روی مرداب اعتقادی ندارم!

 

اعتقادم رابخشیدم به همان بادی که ردش روی صورتم ماند

 

توحق داشتی دلیل رفتنت هرچه که بود باشد

 

دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمیشود

 

دارم بخشیدن رابه نخ میکشم

 

صبر راخجالت میدهم

 

چه خوب توی دلم نبودن راکاشتی

 

که درمیان زمستان بی رنگ این شهر

 

خون گریه کردن قرمز قلبم

 

تاآنسوی مرزهای انزوا تپید و توندیدی

 

حالاکه میخواهی باشدبرو ولی...

 

دیگرپشت سرت راهم نگاه نکن!!!

 

من به بیمعرفتی سرنوشتم ایمان اوردم

 

...

 

خواستم دیگرعاشق نباشم خواستم رنگ عشق را از زندگیم پاک کنم

 

خواستم دل ببرم

 

ازهرانچه باعاطفه نسبتی دارد

 

اما...

 

چه قدرسخت است دوست داشتن وفراموش کردن!

 

چه قدرتلخ است طعم

 

عشق چشیدن وترک ان...!

 

چه قدرمشکل است دل سپردن ودل بریدن...

 

 






تاریخ : یکشنبه 92/6/3 | 9:38 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.