سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم

بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود :
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند






تاریخ : دوشنبه 92/1/5 | 9:28 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.