همه چیز داشت خوب پیش میرفت
کم کم داشتم فراموش میکردم
اما...
همه چیز از این باد لعنتی شروع شد!
وقتی که شمیم عطر تو را در مشامم پر کرد
انجا که فهمیدم تو هم گاهی یواشکی از ان دور دست ها...
آری...توهم...
نمی دانم شاکی از این باد باشم یا ممنونش!
فقط میدانم قهوه هایی که تنهایی مینوشم هنوز تلخ است
تلخ...
تاریخ : جمعه 95/3/28 | 12:2 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()