نگاه خسته یک مرد محترم از دور
سقوط اخر پرچم برای این بازی
هزار مرد مصلح هزارمین ترکش
هزار نحوه کشتن به شیوه تازی
تنش میان دو خط جدا شده از هم
و آن لباس مقدس کلاه سربازی
سپید گفتن یک شعر پر ادا اطوار
به رقص بردن یک ناخدا به هر سازی
به فکر رفتن ادم برای بازی مرگ
که اخر این قصه را چرا نمی بازی؟
دوباره هِق هِق یک کودک بیمار
نه گریه چرا!نه جان من نازی!
به صف کشیدن تاریخ ملتی اما
دو نمره کم برای نوشتن مازی!
به مرد خسته به آن ناله های خیس
قسم به لحظه اخر به هر تهِ بازی!
«سید محسن موسوی»
تاریخ : سه شنبه 95/1/24 | 7:2 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()