خسته ام
خسته از تواتر ایام
خسته از بطالت این روزهای بی فرجام
خسته از انجماد زاویه ها
خسته از انکسار رابطه ها
خسته از انتشار ثانیه ها، میان ساعات جوانی ام
خسته ام
خسته تر از همیشه
خسته از کلیشه ها
خسته از مرد بودن...سخت بودن...سرد بودن...
می خواهم لَم بدهم کنار گلها
زار بزنم از ته دل
گریه کنم با صدای بلند
هه...
اما نه...
نه...
مرد که گریه نمی کند!
تاریخ : یکشنبه 93/1/10 | 9:48 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()