و ان هنگام که نگاهت هبوت کرد به روی زمین
من شاهد بودم پوچی اسمان را
خورشید وام دار نگاه توست
از کدامین چشمه نور می تراوی که برق نگاهت سوی چشمانم را می برد
قامتم گم می شود زیر سایه سنگین حضورت!
چگونه در قاب کوچک چشم هایم وجود عظیمت را جای دهم
عمری بود طلب حضورت را داشتم...
حال می پندارم که وجود ناچیزم چگونه پذیرای انبوه کرامتت باشد؟
و این بار نه تنها جمعه که هر بیست و پنج ساعت روز وسی ودو روز ماه را
در انتظارت سر می کنم...
«تقدیم به آستان نگاهش»
تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 10:0 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()