حسین جان شرمنده توام
شرمنده تو که شمار یارانت از هفتاد و دو بیشتر نشد
حسین جان شرمنده توام که عمری به سوگت گریستم
اما نفهمیدم که کربلا میدان پیروزی ات بود و پیروزی را شادی و سرور باید نه اندوه و ماتم!
حسین جان گاه گاهی زمزمه می کنیم که ما اهل کوفه نیستیم
ولی تو باور نکن!!!
اینجا هنوز بوی دروغ به مشام می رسد!
اینجا هنوز سکه ها دورو ضرب می شود!
اینجا انقدر واژه های سمی به خوردمان داده اند که اینبار به کربلا هم نمی رسی!
هوای تنفسمان مسموم است.
اینجا همان کربلا و مهدی همان حسین
نامه هایی برایش نوشته ایم
کاش به دستش نرسد!
این روز ها هوای دلم ابریست
و در این کوچه تنگ دلم!!!
ابرهای نمناک پاییزی،ناجوانمردانه می خرامند
دیگر کلاف ارزوهایم به سان لباسی گشاد شده...
که به تنم زار می زند!
حالا دلتنگ بودنی شده ام که دیگر نیست
و پاییز چقدر بی تفاوت به نظاره نشسته است!!!
با من هم که نباشی
دیگر میان شعرهایم ردیف شدهای
قافیههایم را...
میان وزن نامت جستجو میکنم!
کلماتم را به صلابه میکشم
اگر از تو وزن نگیرند
حالا منطقم را به گلوله بستهام
اینجا بردار ها، همه به سمت تو میل میکنند!
اینجا قانون هم به زانو در آمده است!
اینجا شهر ع... ش... ق... است!
شاید من شاعر می شدم!!!!
شاید شاعر می شدم
اگر کسی شعرهایم را می نوشت!!!
واژه هایی که حوالی خواب هجوم می اورند
ومن گیج و منگ فقط مرورشان می کنم
اگر کسی می نوشت!!!
شاید حالا دیوان شعری داشتم!!!
دیوان شاعری دیوانه!!!