سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

قلمم را که بر می دارم

واژه ها فوران می کنند

و من می مانم حیران میان این کلمات مبهم

میان کلماتی که کمیاب شده اند

مثل اعتماد

یا عدالتی که نرخش به نرخ دلار بسته شده

شرفی که وارداتش ممنوع شده

دروغی که این روزها جولان می دهد

در این بزم بیرحمانه واژه ها

مغلوب محض می شوم

دیگر قلمم تاب نمی اورد سنگینی کلمات را

ودر این جنگ نا برابر

سکوت پیروز می شود

ومن می مانم و واژه هایی دست و پا شکسته

من می مانم و .....خودم...

 

 

 






تاریخ : یکشنبه 91/11/29 | 9:47 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()

سکوتی سرد
بر لبانم یخ می بندد
هر چه می نویسم
تکرر واژه های بی رمقی ست
که هجاها در آن
غسل مرگ می کنند...

دلم برایت می سوزد؛
که افکار ساده و مفلوجت
در ارتعاش لرزشی ویرانگر
ترک برداشت
و هر چه خواندمت
انکارم کردی...

دلم برایت می سوزد؛
که واژه های اشک آلودم را
تنفری حماقت وار وچرک آلود پنداشتی
که بغضم در ابتذال سکوتی دردآور
به سرطانی کشنده مبدل شد...

دلم برایت می سوزد؛
که غرق در عوامیتی چند ساله
بین سنت و مدرن دنبال آرزوی های تشرعت هستی
و «دریدا» را
دروغی بزرگ می پنداری.

دلم برایت می سوزد؛
که در آغوشم بودی
و هر چه نوازشت کردم
دورتر شدی
و در نهایت یک انکار
فراموشم کردی...






تاریخ : سه شنبه 91/11/24 | 10:28 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()

اهل ایرانم

پیشه ام معماری است

گاه گاهی خانه ای می سازم تنگ

می فروشم به شما

تا به اوار نگاهی که در ان زندانیست

دل رویایی تان تنگ شود

اهل ایرانم

خانه ام تک درختی پیر است

از درون ای خانه

من به دیدار خدا می رفتم

من در انجا مردی را دیدم

که زمین را می خورد

من زنی را دیدم،بچه اش را می کشت

من جوانی دیدم ،جیب خود را می زد

دختری را دیدم،خود فروشی می کرد

پیرمردی را دیدم،مرگ را دور می زد

من پلیدی را دیدم پشت ایینه دین پنهان بود

وگدایی را دیدم  پول روی هم انبار می کرد

من عارفی دیدم بیکار

سفله ای رادیدم بعد امضای دو سه پارتی،که رئیس بانک می شد

چیزها دیدم در روی زمین

من کودکی را دیدم

که برای یک نان گریه ها می کرد او

مردی رادیدم روی برگشتن به خانه نداشت

زنی را دیدم نان خشکیده به کودک می داد

شهر پیدا بود

همه ی روی زمین پیدا بود

شهر را دیدم

مردمان را دیدم

نور ظلمت را دیدم!

دروغ را دیدم

چیزها دیدم بس غریب

اهل ایرانم

کشورم ایران نیست

کشورم گم شده است

کشورم دیگر از دور پیدا نیست

من خودم معمارم

خانه ای می سازم با نور

تا در ان دمی دور باشم از این خاک قریب

که به تماشا بنشینیم این تبعیض را

کار ما شاید این است

کار ما شاید این است...

                                                      محسن






تاریخ : سه شنبه 91/11/17 | 9:35 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()

 

 

به قدمت عشق سوگند

در گلوگاهِ من
درخت سیبی هست
که از آن
مردی را
بر دار کرده‌اند .

اگر دهان می‌گشایم و روی می‌گردانی
بگردان
اما به قِدمَتِ عشق سوگند
که تباهیِ من از مِی و افیون نیست .

اوست که در گلوگاهم آویخته است و
می‌پوسد
آرام آرام ...






تاریخ : شنبه 91/11/14 | 8:8 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()

 

به جست و جوی تو
    بر درگاه ِ کوه می گریم،
    در آستانه دریا و علف .

    به جستجوی تو
    در معبر بادها می گریم
    در چار راه فصول،
    در چار چوب شکسته پنجره ئی
    که آسمان ابر آلوده را
    قابی کهنه می گیرد.   . . . . . . . . . . . .
    به انتظار تصویر تو
    این دفتر خالی
    تاچند
    تا چند
    ورق خواهد زد؟

    جریان باد را پذیرفتن
    و عشق را
    که خواهر مرگ است.-

    و جاودانگی
    رازش را
    با تو درمیان نهاد.

    پس به هیئت گنجی در آمدی:
    بایسته وآزانگیز
    گنجی از آن دست
    که تملک خاک را و دیاران را
    از این سان
    دلپذیر کرده است!
    ***
    نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
    - متبرک باد نام تو -

    و ما همچنان
     دوره می کنیم
    شب را و روز را
    هنوز را...

 






تاریخ : جمعه 91/11/13 | 8:4 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:0 0 0 0 0 0 0 0 0 0;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

وقتی که چشمانت را می بندی

انگار جهان تاریک می شود

وقتی سکوت می کنی انگار بغض سنگینی

 پشت نفسهایت پرده افکنده است

تعطیل می شویم وقتی که غبار الودی

اما نمی فهمیم وقتی که نفسهایت به شماره افتاده است

وطنم بیدار باش

زندگی بی تو معنا ندارد






تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 9:23 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()

می خواهم تشکر کنم

از صدا و سیما

به خاطر اینکه به ما می فهماند طوفان در امریکا به دلیل نداشتن صلاحیت کافی سران ان کشور است.

به ما می فهماند نوسانات ارضی توطئه بیگانه است.

به ما می فهماند وقتی چیزی گران می شود ان را نخریم تا ارزان شود،مثلا گوشت گران شود، سویا بخوریم

سویا گران شد،نان که هست،نان گران شداصلا چند روز هیچ چیزی نخوریم خود به خود ارزان می شود.

صدا و سیما به ما ریاضی هم یاد میدهد !مثلا اگر یک جنس قیمتش هزار تومان بودو سال بعد دو هزار تومان شد

با توجه به فرمولهای پیچیده ی ریاضی تورم بیست در صد می شود!

صدا و سیما به ما می فهماند این تورم صد در صدی ناچیز ما عددی نیست ،اقتصاد امریکا در همین چند روز دیگر سقوط خواهد کرد.

به ما می فهماند ما خیلی خوشبخت هستیم،واگر این طور نیست...!مگر می شود این طور نباشد؟

در مجموع من از صدا و سیما تشکر می کنم که به ما همه چیز را می فهماند،اخر ما خودمان نمی فهمیم! 






تاریخ : دوشنبه 91/11/2 | 5:25 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.