سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اهل ایرانم

پیشه ام معماری است

گاه گاهی خانه ای می سازم تنگ

می فروشم به شما

تا به اوار نگاهی که در ان زندانیست

دل رویایی تان تنگ شود

اهل ایرانم

خانه ام تک درختی پیر است

از درون ای خانه

من به دیدار خدا می رفتم

من در انجا مردی را دیدم

که زمین را می خورد

من زنی را دیدم،بچه اش را می کشت

من جوانی دیدم ،جیب خود را می زد

دختری را دیدم،خود فروشی می کرد

پیرمردی را دیدم،مرگ را دور می زد

من پلیدی را دیدم پشت ایینه دین پنهان بود

وگدایی را دیدم  پول روی هم انبار می کرد

من عارفی دیدم بیکار

سفله ای رادیدم بعد امضای دو سه پارتی،که رئیس بانک می شد

چیزها دیدم در روی زمین

من کودکی را دیدم

که برای یک نان گریه ها می کرد او

مردی رادیدم روی برگشتن به خانه نداشت

زنی را دیدم نان خشکیده به کودک می داد

شهر پیدا بود

همه ی روی زمین پیدا بود

شهر را دیدم

مردمان را دیدم

نور ظلمت را دیدم!

دروغ را دیدم

چیزها دیدم بس غریب

اهل ایرانم

کشورم ایران نیست

کشورم گم شده است

کشورم دیگر از دور پیدا نیست

من خودم معمارم

خانه ای می سازم با نور

تا در ان دمی دور باشم از این خاک قریب

که به تماشا بنشینیم این تبعیض را

کار ما شاید این است

کار ما شاید این است...

                                                      محسن






تاریخ : سه شنبه 91/11/17 | 9:35 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.