سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

تا بود چنین بودم،من ،نسترن و گیتار

تا رفت شدم تنها با اخر این سیگار

از دایره قسمت بیرون شد و تنها رفت

بیشتر نمیشد باز این زاویه پرگار

خوابیدم و کابوسش حرف از قسمش میزد

ای وای براین کابوس،ای وای بر این افکار

ماه شب من بود او در آن سفر تاریک

عاشق شده بودم من در ساعت صفر انگار

از روز نبود او من روزه دَم دارم

تا آنکه کنم روزی با بازدمش افطار

با اینکه تنم می سوخت از ضربه هر حرفش

یارب نکند او تب بگذار شوم بیمار

لیلی تو نبودی و شیرین دل من بردی

فرهاد توام اما مجنون شده ام انگار

یک لحظه بمان با من این حافظ اخر را

فال بد امروزم خوبس

«سید محسن موسوی»

 






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 12:33 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.